این سوره مجادله بیست و دو آیت است. چهار صد و هفتاد و سه کلمه و هزار و هفتصد و نود و دو حرف، و جمله به مدینه فرو آمده، بقول بیشتر مفسران، کلبى گفت: مگر یک آیت که به مکه فرو آمده: ما یکون منْ نجْوى‏ ثلاثة عطا گفت: ده آیت از اول سوره مدنى است و باقى سوره مکى. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: أ أشْفقْتمْ أنْ تقدموا بیْن یدیْ نجْواکمْ صدقات الآیة... و عن ابى بن کعب قال قال رسول الله (ص): «من قرأ سورة المجادلة کتب من حزب الله یوم القیمة».


قوله: قدْ سمع الله قوْل التی تجادلک فی زوْجها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.


جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفته‏اند که پاره‏اى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت على کظهر امى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.


اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنک الا قد حرمت على»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و الله ما ذاک طلاق و ائت رسول الله فسله، و الله که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مى‏شست. خوله گفت: «یا رسول الله ان زوجى اوس بن الصامت تزوجنى و انا شابة غنیة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنى ظاهر منى». فقال رسول الله (ص): «حرمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».


رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمى‏بینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پاره‏اى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول الله از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بى‏کام شوند. «اشکو الى الله فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرمت علیه و لم اومر فی شأنک بشى‏ء»


تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.


خوله از سر سوز و تحیر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مى‏زارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى الله فداک یا نبى الله» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول الله که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى ان رسول الله یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قدْ سمع الله قوْل التی تجادلک فی زوْجها الله سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل الله: قدْ سمع الله... پاکست و بى‏عیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قدْ سمع الله.... و اول ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: التی تجادلک اى تخاصمک فی زوْجها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.


و تشْتکی إلى الله اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، و الله یسْمع تحاورکما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: و الله یسْمع تحاورکما لیس هذا تکرار لان الاول لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول الله و لان الاول ماض و الثانى مستقبل. إن الله سمیع لکلامها بصیر بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثم ذم الظهار.


فقال: الذین یظاهرون منْکمْ منْ نسائهمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظهرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظاهر و اظهر.


ما هن أمهاتهمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محله نصب کقوله: ما هذا بشرا، و قیل: تقدیره «ما هن بامهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامهات إنْ أمهاتهمْ إلا اللائی ولدْنهمْ و إنهمْ لیقولون منْکرا من الْقوْل لا یعرف فى شرع، و زورا اى کذبا و إن الله لعفو غفور عفا عنهم و غفر لهم حین بین لهم الکفارة.


فصل


بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت على کظهر امى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک على کظهر امى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى على منى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت على کرأس امى، کید امى، کبطن امى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامى» او «مثل امى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.


و اگر بجاى امى «جدة» گوید، یا «اخت» یا «عمة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را موبد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفارت کند و کفارت بعود واجب شود. چنانک رب العزة گفت: ثم یعودون لما قالوا فتحْریر رقبة.


اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.


ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لان العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عما قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأن قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلق قد خالف قوله، و رجع عما قال فتلزمه الکفارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثم یعودون لما قالوا اى الى ما قالوا فان لم یکرر اللفظ، فلا کفارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فتحْریر رقبة اى رقبة مومنة، لان الله سبحانه قید الرقبة بالایمان فی کفارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.


و من حکم المطلق ان یحمل على المقید. منْ قبْل أنْ یتماسا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرم على المظاهر، حتى یکفر فان وطى‏ء قبل التکفیر فقد فعل محرما و لا یسقط عنه الکفارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاوها و سواء کفر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانه یجب علیه تقدیم الکفارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لان الله تعالى قید العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فمنْ لمْ یسْتطعْ فإطْعام ستین مسْکینا و لم یقل من قبل ان یتماسا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.


فهذا حکم و طى المظاهر، اما غیر الوطى من القبلة و التلذذ، فانه لا یحرم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما ان الحیض یحرم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انه یحرم جمیعها لان اسم التماس تناول الکل، ذلکمْ توعظون به اى ذلکم التغلیظ فى الکفارة تومرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.


فمنْ لمْ یجدْ فصیام شهْریْن متتابعیْن فان افطر یوما متعمدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصح فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطى‏ء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطى‏ء لیلا او نهارا، فانه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.


فمنْ لمْ یسْتطعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.


روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلفته ثلاثة ایام ما استطاع.


قال مریه: فلیطعم طعام ستین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثم لیتصدق به على ستین مسکینا. و فى روایة اخرى: لما نزل فتحْریر رقبة انقطع الکلام دعا رسول الله (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه‏


و قال اوس: انى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.


و روى ان رسول الله (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدق به.


و روى ان المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.


فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المومنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانها امرأة سمع الله قولها من فوق سبع سماوات.


ذلک لتوْمنوا بالله اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتومنوا بالله و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. و تلْک حدود الله یعنى: ما وصف من الکفارات و الظهار. و اصل الحد المنع و الحداد البواب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعل و الزینة. و للْکافرین عذاب ألیم لترکهم العمل بهذا الحکم.


إن الذین یحادون الله و رسوله. المحادة المشاقة و المخالفة، و هى ان تکون فى حد و شق و صاحبک فى حد و شق. کبتوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کما کبت الذین منْ قبْلهمْ کفار الامم الخالیة الذین حادوا الله و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و رد کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفار قبلهم. و قدْ أنْزلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیات بینات یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أنْزلْنا آیات فیمن حاد الله و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. و للْکافرین فى الدنیا و الآخرة عذاب مهین یذلهم و یخزیهم.


یوْم یبْعثهم الله یحییهم و یحشرهم، جمیعا فى حالة واحدة، فینبئهمْ یخبرهم بما عملوا من خیر و شر لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أحْصاه الله اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و و نسوه اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدمت ایدیهم. و قیل: نسوه اى ترکوا العمل به و بما امروا و الله على‏ کل شیْ‏ء شهید لا یغیب عنه شى‏ء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردها دفعا و انکارا.


أ لمْ تر اى الم تعلم؟ أن الله یعْلم ما فی السماوات و ما فی الْأرْض لا یعزب عن علمه شى‏ء ما یکون منْ نجْوى‏ ثلاثة اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثلاثة خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانها من نعت النجوى: إلا هو رابعهمْ بالعلم یعلم نجویهم. و لا خمْسة إلا هو سادسهمْ و لا أدْنى‏ منْ ذلک و لا أکْثر خفض لاتباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردا على محل من نجوى کقوله: «و ما منْ دابة فی الْأرْض» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أیْن ما کانوا من السماء و الارض ثم ینبئهمْ بما عملوا یوْم الْقیامة توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إن الله بکل شیْ‏ء علیم لا یخفى علیه شى‏ء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.


أ لمْ تر إلى الذین نهوا عن النجْوى‏ این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مى‏نهند. قومى ازین منافقان فراهم مى‏نشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مى‏نگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیده‏اند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همى‏گشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.


ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مى‏گشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أ لمْ تر إلى الذین نهوا عن النجْوى‏ ثم یعودون لما نهوا عنْه اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. و یتناجوْن بالْإثْم و الْعدْوان اى بالمعصیة و الظلم و معْصیة الرسول. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. و إذا جاوک حیوْک بما لمْ یحیک به الله هولاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه‏


انهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یرد علیهم فیقول: علیکم!


فاذا خرجوا، قالوا: لوْ لا یعذبنا الله بما نقول یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذبنا الله بما نقول. قال الله تعالى رد علیهم. حسْبهمْ جهنم اى کافیهم عذاب جهنم. یصْلوْنها فبئْس الْمصیر المنقلب و المأوى.


روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «ان الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول الله: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان الله یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فى».


و قال رسول الله (ص): اذا سلم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم‏


ثم ان الله تعالى نهى المومنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أیها الذین آمنوا إذا تناجیْتمْ فلا تتناجوْا بالْإثْم و الْعدْوان و معْصیة الرسول کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أیها الذین آمنوا فی الظاهر بلسانهم إذا تناجیْتمْ فلا تتناجوْا بالْإثْم و الْعدْوان و معْصیة الرسول و تناجوْا بالْبر و التقْوى‏ اى بما ثبت فى القلوب من طاعة الله و التقْوى‏ اى بالعفاف عما حرم الله عز و جل. ثم خوفهم. فقال: و اتقوا الله الذی إلیْه تحْشرون اى تجمعون بعد الموت فتردون الى حکمه.


إنما النجْوى‏ من الشیْطان اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لیحْزن الذین آمنوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغم مومنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیة و مصیبة. و لیْس الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المومنین، شیْئا إلا بإذْن الله بعلمه و قضائه و قدره.


و قیل: لا یضرهم شیئا الا اذا اراد الله ذلک: و على الله فلْیتوکل الْموْمنون اى فلیفوضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إنما النجْوى‏ من الشیْطان هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صح‏


عن رسول الله (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فان ذلک یحزنه».


و فى روایة: «الا ان یستأذنه».